×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همه جوره

× دانستنیها
×

آدرس وبلاگ من

zara.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/4229657

فقط عاشقان بخوانند و دلسوختگان

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم ، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب!!!
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بیگناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شبه بیداد آمد و داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم، بت پرستم ، بت پرست
بت پرستم ، بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

منم که با دریا طلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟

قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن

عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم بسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

 هیچ کس دست مرا وا کرد نه ؟؟!!
فکر دست تنگ ما را کرد نه ؟؟!!

قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش

من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ، نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین شاد باش!
دست کم تو هم یک شب فرهاد باش!
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوار شهرتان خون می چکد
خون من، فرهاد، مجنون، می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان
خسته ام از همدری مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
اینهمه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بوئی از فرهاد دارد تیشه ام

هیچ کس از حال ما پرسید نه ؟؟!!
هیچ کس اندوه ما را دید نه ؟؟!!
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد
هیچ کس یکروز با من سر نکرد

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود می گریخت

چند روزیست حالم دیدنیست
حالم از این و آن پرسیدنی است
گاه بر زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفأل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد و حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم




 

 

چهارشنبه 15 دی 1389 - 4:05:16 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد
نظر ها

ارسال پيام

جمعه 17 دی 1389   10:46:01 AM

نميدونم شعرت خيلي قشنگ بود يا من خيلي دل سوخته بودم يا هر دو به هر حال عالي بود.موفق باشي

http://anjoman.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 16 دی 1389   10:21:42 AM

دعوت به انجمن وبلاگ نویسان سایت گوهر دشت

http://kohdasht28.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 16 دی 1389   8:48:41 AM

salam zahra jan ma delsokhe bodimo khondim ghshang bod movafagh bashid.

http://mosaffer.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:53:15 PM

http://gool.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:40:34 PM

 

 عشق يک پرنده است

يک گل است

يک ترانه است

يا که خنده هاي کودکانه است

هر چه هست، جاودانه است
 عشق مذهب است

اب و باد و خاک و خانه نيست

مکتب است

عشق مرگ نيست

زندگي ست

سخت نيست

عين سادگي است

عشق، عاشقانه هاي باد و گندم است

اولين پناهگاه کودکي

اخرين پناهگاه ادم است

http://gool.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:38:18 PM


عطر گل عشق


یک روز نسیم خوش خبر می آید 
بس مژده به هر کوی و گذر می آید
 
عطر گل عشق در فضا می پیچد 
می آیی و انتظار سر می آید

http://sazamin-pars.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:29:56 PM

سلام  دوست خوبم     زیبا بود    تحت تاثیر قرار گرفتم

http://zanzalil.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 15 دی 1389   4:11:52 PM

kheyi khob bod